يكي از همرزمان شهيد ميگفت:« خیلی کارهایم زیاد بود. داخل چادر نشسته بودم و داشتم برگهها را امضا میکردم. یکدفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض اینکه قیافه او را دیدم، کلی خندیدم. او تازه از اصفهان آمده بود و شور جوانی داشت؛به همین علت، با موهای بلند به جبهه آمده بود.